پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

پرنیای مامان

دماوند...

    جمعه 26 تیر گردشی یک روزه به دماوند ...                         از سگی که توی باغ بود یه کم میترسیدی ، سنگ برمیداشتی و مینداختی طرفش         دور خیز پرنیا برای پرتاب سنگ إک ، دو ...                       ...
3 مرداد 1394

شیرین زبانی

                چقدر این روزها کم برایت نوشته ام .   چقدر شیرین زبانی ها و خوشمزگیهایت از قلمم افتاده اند .   چقدر روزها کوتاه شده اند ومن چقدر سرم این روزها شلوغ است .   دختر دوست داشتنی من ! از کدام شیرین زبانیت بگویم که از دلم برآمده باشد تا بر دلت بنشیند ... از کدام مهر و محبتت باید بگویم تنها بهانه ی زندگی کردنم !   بگذار از جواب دادن هایت بگویم زمانی که صدایت میکنم :   پرنیای مامان ! دختر نازم !   صدای ظریف و زیبایی از اتاقت میاید که در پاسخم میگ...
3 مرداد 1394

دندان شیری

یکی یکدانه من     این روزها عجیب کلافه هستی، دروغ نمیگویم اگر بگویم کلافه ام نیزمیکنی، اما من میدانم که این روزها میگذرد، کاش آن قلب کوچک تو نیز میتوانست این را درک کند... با هر سازی که میزنی فعلا به خوبی میرقصیم... دلم برایت خون میشود وقتی آن لثه های لطیفت را میبینم که ترک خورده اند... تا به امروز چهار دندان آسیاب و هفت دندان پیشت سر بیرون کشیده اند و بقیه در تلاش بسیار روزشماری میکنند...     امیدوارم هر چه زودتر این روزهای سخت را پشت سر بگذاری و دهان کوچکت پر شود از مرواریدهای سفید ...           ...
17 تير 1394

جمله کامل

  پرنیای کوچکم !!!     تمام تلاشم را میکنم تا همه چیز را بنویسم برای روزهای آتی می نویسم ولی آیا براستی همانگونه که باید تمامشان را در دفترچه مغزم ثبت خواهم کرد؟ نمیدانم این نوشته های کوتاه و گاه به گاه تا چه حد خاطراتم را زنده نگه میدارد! کاش میتوانستم تمام لحظات را ثبت کنم... تنها از این مطمئنم که من بیشتر از تو تمام اینها را بارها و بارها خواهم خواند...     این روزها بیشتر کلمات را دست و پا شکسته میگویی... هر روز برایم تازگی دارد حرفهای شیرینی که برای نخستین بار به زبان میاوری...   طولانی ترین جمله ات را امروز به من گفتی : مامان با نم نم بیده (...
15 تير 1394

خوشبختی

خوشبختی اینجاست... همین نزدیکیها... این روزها بسیار به ما سر میزند... همسایه دیوار به دیوارمان که نه، همخانه مان شده است... خوشبختی صدای خنده های دخترکی است که با تمام وجود دوستش دارم... خوشبختی به دنبال هم دویدن پدر و دختر است که تماشایش لذتم میدهد... خوشبختی تلفظ هر کلمه جدیدی است که تنها من مفهومش را میفهمم............     رهایم مکن خوشبختی...                                       ...
15 تير 1394

آکواریوم پرنیا

  عزیزترینم پرنیا وقتی  که بابا فهمید که چقدر تو به آکواریوم و تماشای ماهی ها علاقه داری تصمیم گرفت که برات یه آکواریوم درست بکنه. بالاخره یه روز بابا زنگ زد و گفت آکواریوم پرنیا کامل شده و دارم میارمش خونه. روز بعدم بابا برای آکواریوم چند تا ماهی که از قبل انتخاب شده بودند خرید. از اونجایی که تلفظ کلمه ماهی برات سخته بهشون میگی بواَ.... از همون روز اول به قدری عاشقشون شدی که تا از خواب بیدار میشی یا از بیرون برمیگردی اول میگی بواَ و بدو بدو میری روی مبل کنار آکواریوم تا از نزدیک تماشاشون بکنی. خلاصه حسابی بهشون وابسته شدی و بیشتر وقتت رو تو خو...
29 خرداد 1394

خداحافظی با شیر مادر

    21 ماه شیرین ...نفس به نفس هم...نعمتی است دخترم... اما دیگر وقت خداحافظی رسیده... از شیر گرفتن سخت است، مسئولیت سنگین و عذاب آوری است که من میدانم درست است و بایدی در پسش پنهان است، اما تو نمیدانی، بایدش را درک نمیکنی و تا مدت های مدید هم در خلوت قلبی ات مرا برای آن نمی بخشی.  می دانم که شیر مادر نخستین چیزی است که تو پس از زمینی شدنت جایگزین همه آن داشته های از دست رفته کردی و به واسطه گری اش با دنیا آشتی نمودی.  می دانم که برای تو تنها خود شیر مطرح نیست، شیر خوردن یعنی آغوش، مهر مادری ،آرامش، خواب،رویا و همه دار و ندارت... اما چاره ای نیست دخترم... برای...
18 ارديبهشت 1394

آتلیه 19 ماهگی

  اینروزهای تو ... ناب و زود گذر است ، کارهای شیرینت ... حرفهای دلنشینت ... اولین های واپسینت ، همه و همه میرود درست مینشیند در عمق قلب عاشق من ... حک میشود در روح و جانم ... ثبت میشود در ذهن بی قرارم ، و من میمانم و یک دنیا خاطره که حتی مجالی نیست برای ثبت وضبطشان ، فرصتی نیست برای غصه سپری شدنشان.       *********************************** عکسهای آتلیه 19 ماهگی پرنیا که تازه به دستمون رسیده .                         ...
16 ارديبهشت 1394

باغ پرندگان (5اردیبهشت 94)

            دختر عزیزم آنچنان به زندگی ام رنگ و بوی دلنشینی  بخشیده ای که به خاطر نمیاورم زمانی که تو را نداشتم لذت های دنیایم چه بوده است؟؟؟                   خداوندا چگونه شاکر باشم نعمتی را که از به خاطر آوردن تک تک لحظاتش اشک در چشمانم حلقه میبندد!                 لحظات شیرین و تکرار نشدنی شیطنت های دختر عزیزم که گهگاه صبرم را نیز بر هم میریزد!       ...
10 ارديبهشت 1394