پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

پرنیای مامان

صبحانه

  سلام وروجکم امروز صبح خونه مامان جون که از خواب بیدار شدی برات تخم مرغ آبپز کردم آماده که شد گداشتم کنارت تا برم پیشبند بیارم وقتی برگشتم دیدم مهلت ندادی من بیامو سر و وضعت رو این جوری کردی انگار دخترم میخواسته به لباسهاشم تخم مرغ بده       من                 پرنیا                    مامان جون                   قربونت برم با اون غ...
21 اسفند 1392

تولد 22 سالگی مامان

  دخترم امسال روز تولدم رو جور دیگه ای تجربه کردم چون تو فصل جدیدی از زندگیم هستم (فصل مادرانگی)   خدای مهربون امسال پیشاپیش هدیه تولدم رو بهم داده و تو زیباترین و با ارزشترین هدیه خدا به منی دلبندم ...   نیمی از عمرم رو بدون تو و نیمه دیگر رو با تو میخوام سپری کنم . از این به بعد قراره با تو زیباترین ها رو تجربه کنم .       مامان جون و بابا جون برای تولد مامان یه مهمونی کوچیک ترتیب دادن . منم از هر سال خوشحال تر بودم چون دخترم هم تو جشن تولدم حضور داره                  ...
19 اسفند 1392

نعمت

    نعمتهای آسمانی همیشه برف و باران و نور نیستند گاهی خداوند کسانی را بر ما نازل میکند   از جنس آسمان   به زلالی باران   به سفیدی برف و به روشنایی نور   شکر میکنم داشتنت را                     ...
13 اسفند 1392

شیطونی های پرنیا

    ناز گلم این روزا خیلیییییییییی شیطون شدی خیلی کم می خوابی آخه دوست داری بیدار بمونی و به بازیگوشی هات برسی وقتی هم که خوابت می گیره بعد از کلی گریه و جیغ بالاخره تسلیم می شی   فقط میخوای بغلت کنیم و راه بریم مخصوصا اگه بابایی خونه باشه دیگه از بغلش پایین نمیای و بغل هیچکس دیگه ای هم نمیری .   ولی من که عاشق این شیطونیاتم                  عکسای پرنیا جون در ادامه مطلب                     &n...
12 اسفند 1392

دعا....

                                                               برایت دعا می کنم     دعا میکنم که هیچگاه چشمان تو را در انحصار قطره های اشک نبینم     دعا میکنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم     دعا میکنم  دستانت که وسعت آسمان و پاکی در...
9 اسفند 1392

آتلیه ۶ ماهگی

  وقتی یزد بودیم تو رو بردیم آتلیه ای که عمه نسرین معرفی کرده بود . اونجا این چند تا عکس رو ازت گرفتیم . تو هم خوب همکاری کردی و عکسات خیلی خوشگل شده         بقیه عکسا در ادامه مطلب                                 ...
7 اسفند 1392

خدایا شکرت

    دخترم الان که دارم برات مینویسم تو کنارم مثل یه فرشته آروم خوابیدی .     نمیدونم چرا یاد گذشته افتادم . یاد روزهای زیادی که در دلم آروم آروم رشد کردی و بالیدی .     احساس اولین روزهای مادری. اولین تکانهایت و خیلی اولین های دیگر که هیچ گاه فراموش نخواهد شد .     روزهایی که گذشت خوب بود با همه سختی هایش شیرین بود .     سر به روی شانه های مهربانی خدا گذاشته ام . دفتر سرنوشتت را خود مهربانش نوشته و من میدانم که بهترین را برایت و برایمان میخواهد . به مهربانی بی حدش که فکر میکنم آرامش عمیقی وجودم را میگیرد . &n...
7 اسفند 1392

برای دخترم...

    روزها و ساعتها رو به عشق بوی نفست طی میکنم     تک فرزندم     تو رو دوست دارم به خاطر پاکی ت ... به خاطر وجود لطیفت ... به خاطر لحظه های خاطره انگیزت .     خدا هدیه ای گرانبها بهم داده .     دخترم می دونم که همون خدایی که تو رو به من هدیه کرده قسم نامه ای از من گرفته . به پاس همون قسم نامه قول میدم شبی نباشه که از بوی نفست سیراب نشم و خدامو شکر نکنم .     قسم خوردم برایت بهترین مادر دنیا باشم . شک نکن     عشقم ... نفسم ... دردونه ام ... باز میگویم تو را دوست د...
7 اسفند 1392