پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

پرنیای مامان

چهارشنبه آخر سال

  دختر عزیزم! حدود 363 روز از سال 93 را با هم طی کردیم، با هم خندیدیم، با هم گریستیم، با هم بیخوابی کشیدیم، و با هم همراه و هم قدم بودیم... از سختی هایش برابت نمیگویم تا مبادا ناله کرده باشم ولی همینقدر بدان که سخت تر از هرکاری در این عالم بود و صادقانه باید اعتراف کنم که شیرینی اش را زبان قاصر من نمیتواند به خوبی بیان کند که وصف ناپذیر است...     زیباترین روزهای زندگی ما در این سال هم ورق خورد و تمام زیبایی اش را از چشمان زیبای تو داشت... متشکرم عزیزم...     خدای مهربانم دلم میخواهد در سال جدید و در روزهایی که پیش رو داریم هیچ استرسی نداشته باشم و تمام وقتم را با کودک زیبارویم ...
27 اسفند 1393

پیشرفتهای پرنیا

‍*به بیرون رفتن میگه دَدَ ، هر وقت دوست داره بره بیرون خودش میره کلاه و پالتوشو میاره و تنش میکنه .   *غذا خوردن با قاشق و خوب یاد گرفته .   *هر وقت کسی رو میزنه زود بوسش میکنه و میگه نا نا .   * دعوا کردن پرنیا : اَتَ بد   * تماشا کردن کلیپهای موبایل رو خیلی دوست داره ، یعنی آخر سرگرمیه براش . به گوشی باباش هم میگه بیلدا بیلدا که ما آخرش نفهمیدیم یعنی چی!!!!   *توپ رو با پاش میزنه و میگه گل   *روابط اجتماعی بالایی داره و عاشق بچه هاست و وقتی بچه ای به خونمون میاد دستشو میگیره و به اتاقش میبره تا با هم بازی کنند . ...
5 اسفند 1393

دوستت دارم دخترم

  دخترم ، عزیزم ...ای که همه داشته ها و نداشته های مراتو به تنهایی جوابی هستی نیکو...دنیای من گرد آمده در چشمان پر از خنده ات ... کاش مرا صدایی بود تا فریاد کنم حسی را که روزها و ماه هاست مرا در خودش غرق کرده...           دخترکم ...پرنیای من... برای این همه خوشبختی که به ما ارزانی داشتی از تو ممنونم .           نازنینم میخواهم با همه وجود بگویم دوستت دارم ،همانگونه که تو به سادگی و پر معنایی با لفظ خودت بارها به من این جمله را گفته ای و هر بارش برایم تازگی خاصی دارد .    ...
29 دی 1393
7998 10 13 ادامه مطلب

جزیره قشم(دی 1393)

  پرنیای ناناز توی لنج که حسابی سرحال بود         لابی هتل         هر جا صندلی میدید اشاره میکرد که روش بشینه البته اینجوری         پرنیا در حال بررسی اسباب بازیش که خودش انتخاب کرده بود               سیتی سنتر قشم         دختر  مامان حسابی با دایناسور سیتی سنتر دوست شده بود و اصلا ازش نمیترسید     ...
26 دی 1393

سفر به روستای خانیک

ما تو تعطیلات محرم یه سفر چند روزه به روستای خانیک داشتیم . تو این فصل سال زمینای روستا پر از گلای زعفرون میشه که خیییییلی قشنگه . هوا هم که بسیار سرد بود . وروجک ما هم که تو خونه نمیموند و فقط بیرون بود حسابی سرما خورد و تب شدیدی کرد           پرنیا وسط گلای زعفرون در حال شیطونی           روز تاسوعا       پرنیا و پارسا در حال خوردن چیپس                 ...
22 آبان 1393
1010 12 16 ادامه مطلب

پارک آب و آتش (21 مهر 93 )

عزیزم اون روز تو تمام مسیر پارک رو پا به پای ما راه رفتی و اصلا راضی نبودی بغلت کنیم .                               دخترکم نمیتوانم بگویم چقدر و چگونه دوستت دارم که گفتنی و شمردنی نیست و نمیدانم چگونه باید در محضر پروردگارم شاکر باشم از این نعمت بزرگ که زبانم قاصر است ...     ...
22 آبان 1393

پیشرفتهای پرنیا

      عاشق صحبت با تلفن و هر جا یه گوشی میبینه راه میره و الکی حرف میزنه.   همه اعضای بدنش رو میشناسه و وقتی ازش سوال میکنیم سریع نشون میده .   بلده بوس پرت کنه .   با مهارت خاصی نانای میکنه.   حموم و آب بازی رو خیلی دوست داره .     کباب ؛ هندوانه و انگورو خیلی خوب میخوره .   دست و دلباز و موقع غذا خوردن به همه غذا میده .   دختر مهربونم وقتی عروسکاشو میبینه بغلشون میکنه بوس میکنه و بهشون شیر میده .   بلده الکی بخنده و سرفه کنه ، دستشو میذاره روسرشو الکی گریه میکن...
7 آبان 1393

روز کودک

کودک دلبندم     وسعت دوست داشتنت براي من ....   همان بهشتي است كه گفتند زير پاي مادران است.     مثل نفسی برايم ....   مثل هوا ...مثل آب   پس بدان ...اگر نبودي...نبودم   اگر نباشی.....نيستم   بي تو من....هيچم  فرشته ی نازنینم...     عزیز دلم... روز کودک رو به تو و همه کودکان دوست داشتنی تبریک میگم.   روزتون مبارک             ...
16 مهر 1393