پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

پرنیای مامان

جمعه 10 مرداد ... باغ وحش ارم

  بهترین بهترین من .... پرنیا   یه روز جمعه با بابا تو رو به باغ وحش بردیم . از اونجایی که خیلی به حیوونا علاقه داری حسابی بهت خوش گذشت و تا میتونستی بازی کردی و به من اجازه ندادی زیاد ازت عکس بگیرم . منم به همین چندتا عکس اکتفا کردم تا با خیال راحت از گردش سه نفرمون لذت ببریم .                                       &...
16 شهريور 1394

دماوند...

    جمعه 26 تیر گردشی یک روزه به دماوند ...                         از سگی که توی باغ بود یه کم میترسیدی ، سنگ برمیداشتی و مینداختی طرفش         دور خیز پرنیا برای پرتاب سنگ إک ، دو ...                       ...
3 مرداد 1394

شیرین زبانی

                چقدر این روزها کم برایت نوشته ام .   چقدر شیرین زبانی ها و خوشمزگیهایت از قلمم افتاده اند .   چقدر روزها کوتاه شده اند ومن چقدر سرم این روزها شلوغ است .   دختر دوست داشتنی من ! از کدام شیرین زبانیت بگویم که از دلم برآمده باشد تا بر دلت بنشیند ... از کدام مهر و محبتت باید بگویم تنها بهانه ی زندگی کردنم !   بگذار از جواب دادن هایت بگویم زمانی که صدایت میکنم :   پرنیای مامان ! دختر نازم !   صدای ظریف و زیبایی از اتاقت میاید که در پاسخم میگ...
3 مرداد 1394

دندان شیری

یکی یکدانه من     این روزها عجیب کلافه هستی، دروغ نمیگویم اگر بگویم کلافه ام نیزمیکنی، اما من میدانم که این روزها میگذرد، کاش آن قلب کوچک تو نیز میتوانست این را درک کند... با هر سازی که میزنی فعلا به خوبی میرقصیم... دلم برایت خون میشود وقتی آن لثه های لطیفت را میبینم که ترک خورده اند... تا به امروز چهار دندان آسیاب و هفت دندان پیشت سر بیرون کشیده اند و بقیه در تلاش بسیار روزشماری میکنند...     امیدوارم هر چه زودتر این روزهای سخت را پشت سر بگذاری و دهان کوچکت پر شود از مرواریدهای سفید ...           ...
17 تير 1394

جمله کامل

  پرنیای کوچکم !!!     تمام تلاشم را میکنم تا همه چیز را بنویسم برای روزهای آتی می نویسم ولی آیا براستی همانگونه که باید تمامشان را در دفترچه مغزم ثبت خواهم کرد؟ نمیدانم این نوشته های کوتاه و گاه به گاه تا چه حد خاطراتم را زنده نگه میدارد! کاش میتوانستم تمام لحظات را ثبت کنم... تنها از این مطمئنم که من بیشتر از تو تمام اینها را بارها و بارها خواهم خواند...     این روزها بیشتر کلمات را دست و پا شکسته میگویی... هر روز برایم تازگی دارد حرفهای شیرینی که برای نخستین بار به زبان میاوری...   طولانی ترین جمله ات را امروز به من گفتی : مامان با نم نم بیده (...
15 تير 1394

خوشبختی

خوشبختی اینجاست... همین نزدیکیها... این روزها بسیار به ما سر میزند... همسایه دیوار به دیوارمان که نه، همخانه مان شده است... خوشبختی صدای خنده های دخترکی است که با تمام وجود دوستش دارم... خوشبختی به دنبال هم دویدن پدر و دختر است که تماشایش لذتم میدهد... خوشبختی تلفظ هر کلمه جدیدی است که تنها من مفهومش را میفهمم............     رهایم مکن خوشبختی...                                       ...
15 تير 1394
1