پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

پرنیای مامان

هنرنمایی های جوجو

    پرنیا خانوم از ماه پیش کلی کارای جدید یاد گرفته       اول از کلمه هایی بگم که یاد گرفتی ب ب . م م (بابا و مامان) دد (اولین حرفی که گفتی) ن ن . البته خیلی وقته شیرین زبونی میکنی .       هر کاری میگیم انجام میدی     وقتی میگ یم بوس بده زود لباتو باز میکنی و میاری سمت صورتمون وایییییییییییی که چقدر اون لحظه خوردنی میشی اوایل این بوس مخصوص مامانی بود و  هیچکس رو جز من بوس نمیکردی  ولی الان همه رو بوس میکنی آخه میخوای دلشون نشکنه      با ی بای میکنی  ...
6 ارديبهشت 1393

تاب بازی

  امروز هوا خیلی خوب بود ما هم از فرصت استفاده کردیم و رفتیم خرید . برات چند دست لباس گرفتم . بعد رفتیم خونه خاله (خاله خودم) هر وقت مهمونی میریم اول یه کم غریبی میکنی و بغل هیچ کس نمیری . بعضی وقتا کلی هم گریه میکنی ولی کم کم آشنا میشی و عادت میکنی  اونجا لباساتو تنت کردم خیلی بهت میاد . همه با دیدن این عروسک با این لباسا کلی ذوق کردن . خاله تو حیاطش یه تاب داره تو رو سوار تاب کردم خیلی دوست داشتی .                   ...
28 فروردين 1393

مسافرت نوروزی

    عزیزکم ما بعد از شهر یزد طبق معمول هر سال به شهرستان گناباد رفتیم پیش بابابزرگ و مامان بزرگ بابا .                                                             این عکس مربوط به سیزده بدر که یه روز سرد بود و تو تمام مدت خواب بودی وقتی بیدار شدی این عکس رو ازت گرفتم         ...
22 فروردين 1393

پرنیا و هفت سین

  سلام نازدار مامان ... با چند روز تاخیر اومدم تا برات از لحظه تحویل سال 93 بنویسم ما به همراه مامان جون و بابا جون و عمه ناهید به یزد رفتیم و 2 روز اول عید رو خونه عمه نسرین بودیم . چند ساعت مونده به تحویل سال عمه نسرین سفره هفت سین پهن کرد تو هم که شیطنتت گل کرده بود و می خواستی به همه چیز دست بزنی آخر سر هم تنگ ماهی رو انداختی رو زمین ولی فقط آبش ریخت و ماهی بیچاره نجات پیدا کرد امسال لحظه تحویل سال با تو حال و هوای دیگه ای داشت . چند تا عکس تو ادامه مطلب گذاشتم                           ...
22 فروردين 1393
1