دخترم... از ابتداي آبان ماه تصميم گرفتم سرت را با كلاس هايي گرم كنم و الويت با علايق تو بود . مهد كودك ! همان كه آرزويش را داشتي . خواستي و من مثل وقت هاي ديگر به خواسته ات احترام گذاشتم ، ثبت نامت كردم . اما از همان روز اول انگار پشيمان شده بودي ، ترس از جدايي داشتي ، هر روز گريه مي كردي و من يك ماه تمام پا به پاي تو به مهد آمدم و كنارت ماندم تا بماني و عادت كني . بالاخره تلاشهايم نتيجه داد. چند روزي ست كه راهي شده اي . من بدرقه ات ميكنم ، گونه هايت را مي بوسم و تو ...