اولين روز پيش دبستاني
چه شوقي داشتم براي امروزت گلبرگ لطيفم .
براي آغازِ راه تو ، راهِ تحصيل !
امروز اولين روز پيش دبستاني ات بود .
امروز دوباره چشم هايم تٓر شد از شوق بالندگي ات .
دوباره دلم لرزيد !
لباست را تن كردي و من تنت را غرق در بوسه كردم ، به تنم چسباندمت و مشامم را سيراب كردم از عطر خوش تنت !
چقدر كوچكي تو هنوز دخترم .
هر بار كه نگاه به قد و بالايت ميكنم هزار بار قربان صدقه ات ميروم ؛
الهي مادر فداي قد و بالايت ، فداي اون صورت زيبات ...
چرا شوق من براي تو تمامي ندارد ؟
چرا هر بار كه ميبينمت دلم ميلرزد ؟
امروز روز اول بود ، مدرسه پُر بود از فرشته هاي كوچك .
مادرها بودند كه مات بودند ، ماتِ جگر گوشه هايشان !
و چقدر زيبا بود وقتي هر كه را كه ميديدي داشت قربان صدقه ي دلبندش ميرفت .
چقدر زيبا بود اين حس مشترك !
پرنيا ، دخترم !
راه بلندي در پيش داري . و اين تازه اول راه توست .
زين پس شايد همه چيز بر وفق مرادت نباشد ، گاهي شايد خسته شوي ، كم بياوري ...
اما ميخوام كه قوي باشي . قوي و استوار.
امروز من خدا را قسم دادم به كتاب آسماني اش براي خوشبختي و موفقيت تو .
١٥ مهر ٩٧