آکواریوم پرنیا
عزیزترینم پرنیا
وقتی که بابا فهمید که چقدر تو به آکواریوم و تماشای ماهی ها علاقه داری تصمیم گرفت که برات یه آکواریوم درست بکنه.
بالاخره یه روز بابا زنگ زد و گفت آکواریوم پرنیا کامل شده و دارم میارمش خونه.
روز بعدم بابا برای آکواریوم چند تا ماهی که از قبل انتخاب شده بودند خرید.
از اونجایی که تلفظ کلمه ماهی برات سخته بهشون میگی بواَ....
از همون روز اول به قدری عاشقشون شدی که تا از خواب بیدار میشی یا از بیرون برمیگردی اول
میگی بواَ و بدو بدو میری روی مبل کنار آکواریوم تا از نزدیک تماشاشون بکنی.
خلاصه حسابی بهشون وابسته شدی و بیشتر وقتت رو تو خونه کنار آکواریومی و با لذت ماهی ها رو تماشا میکنی.
اینجوری بود که بواَ شد دوست پرنیای من
دخترم این روزها آنچنان شیطنت های کودکی ات تمام فضای خانه مان را بر هم میریزد که گویی انفجاری بزرگ رخ داده است و ما باید لحظه به لحظه منتظر اتفاقی کودکانه باشیم و من عاشقانه تماشایش میکنم تا این لحظه ها را در دفترچه خاطرات ذهنم ثبت کنم.
یگانه گوهر زندگی ام دوستت دارم