چهارشنبه آخر سال
دختر عزیزم! حدود 363 روز از سال 93 را با هم طی کردیم، با هم خندیدیم، با هم گریستیم، با هم بیخوابی کشیدیم، و با هم همراه و هم قدم بودیم... از سختی هایش برابت نمیگویم تا مبادا ناله کرده باشم ولی همینقدر بدان که سخت تر از هرکاری در این عالم بود و صادقانه باید اعتراف کنم که شیرینی اش را زبان قاصر من نمیتواند به خوبی بیان کند که وصف ناپذیر است...
زیباترین روزهای زندگی ما در این سال هم ورق خورد و تمام زیبایی اش را از چشمان زیبای تو داشت... متشکرم عزیزم...
خدای مهربانم دلم میخواهد در سال جدید و در روزهایی که پیش رو داریم هیچ استرسی نداشته باشم و تمام وقتم را با کودک زیبارویم بگذرانم بدون هیچ تشویشی ...
میخواهم او از من راضی باشد همانگونه که من از او راضی هستم...
میخواهم محکمترین تکیه گاهش باشم . میدانم که او بزرگترین سرمایه زندگی من است...
خدایا کمکم کن که همسر و مادر مهربانی باشم، کمکم کن روزها به بهترین شکل در جریان باشند.... میدانم مثل همیشه محبتت را از جانم دریغ نمیکنی... بگذار باز هم معجزاتت در زندگی ام جاری شوند.
به راستی نمیدانم شکر یک از هزار نعمتهایت را چگونه بگویم! با چه زبانی قدردانی کنم که حق نعمتت را به جا آورده باشم! هیچ به ذهنم نمیرسد فقط میتوانم از اعماق وجودم بگویم:
پروردگار مهربانم سپاس
دیشب چهارشنبه سوری بود و تمام شب به این فکر میکردم که اگر خواست خدای مهربانم با آرزوی دلم هماهنگ باشد سال آینده باید آتش کوچکی برایت درست کنم تا از رویش بپری و با شادمانی کودکانه ات فریاد بزنی:
"زردی من از تو.... سرخی تو از من"
برای تو دختر عزیزم در سال جدید و در سالهای پیش رو بهترین ها را آرزومندم....
و با تمام وجود از پروردگارم برایت زیباترین روزهای زندگی بر روی این کره خاکی را خواستارم.....
آرزو می کنم که همیشه خوشبخت باشی و زندگی همواره چهره مهربانش را و لبخندهای دلربایش را برای چشمان زیبایت به ارمغان آورد...