پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره

پرنیای مامان

یک روز قشنگ افتابی

    خانم گلم...       این روزا تقریبا راه رفتن رو خوب یاد گرفتی و دیگه خبری از چهاردست و پا رفتن نیست . تمام روز با انرِژی تموم نشدنیت راه میری و شیطونی میکنی .       اینم یه روز قشنگ آفتابی با خاله و فاطمه جون در پارک .     حسابی بهت خوش گذشت چون دیگه خودت میتونستی راه بری و بازی کنی .                                     &n...
23 شهريور 1393

داران.....مسافرتی به یاد ماندنی

پرنیای شیرینم...   ما به عروسی همکار بابا که قرار بود تو روستای داران برگزار بشه دعوت شدیم . شنبه هشتم شهریور آماده شدیم و راه افتادیم و برای اولین بار به تبریز رفتیم . وای که چقدر قشنگ و با صفا بود . چهار روز اونجا موندیم و حسابی گشتیم.   رودخانه مرزی ارس       اونجا کلی گریه کردی که بری تو آب       آبشار آسیاب خرابه       حسابی آب بازی کردی و بهت خوش کذشت                          ...
17 شهريور 1393

پرنیا و ماشین سواری

بفرمایید ماشین سواری با یه راننده حرفه ای........   مرحله اول       مرحله دوم         مرحله سوم         در نهایت           دختر بازیگوشم من میخوام دنیا رو از چشم تو ببینم .تو کودکی کنی و من نظاره گر خنده های دلربای تو باشم.   تو بدوی و من با تو پا بشم.   تو جست و جو کنی و من برای تو  دست بشم .     عاشقتم دختر بازیگوش من         ...
13 شهريور 1393

روزت مبارک...

  دخترم عزیزم     زیباترین بهانه زندگی ام! تنها دلیل ادامه دادنهایم! عاشقانه دوستت دارم و روزت* را با تمام وجود سراسر عشقم تبریک میگویم... برایت بهترینها را از هستی بخش عالم آرزومندم...       روزهایت شاد شاد و شبهایت سراسر امید و آرزو باد...         ...
6 شهريور 1393

نخستین گامها

  دختر دلبندم امروز پس از روزها تلاش بالاخره بر ترس خود غلبه کرد و بیشتر از دو قدمی که تادیروز جلو میرفت، گام برداشت تا شمارشهای من به 6 قدم برسد.     در برابر چ شمان پر از اشتیاق ما با تلاش و کوشش فراوان قدم برمیداشت تا دیگر ترسی از راه رفتن نداشته باشد و اگر عجله کردنهایش برای بیشتر رفتن، مانعش نمیشد یقین دارم که میتوانست با گامهای کوچکش شمارش کردن هایم را به اعدادی غیر قابل باور برساند.       عروسک زیبایم راه رفتنت مبارک                 ...
5 شهريور 1393

تولد 1 سالگی

  پرنیای من     دختر عزیزم از روزی که با وجود عزیزت آشیانه قلبهایمان را روشن کردی، دقیقا  یک سال     میگذرد... یک سال بعد از نه ماهی که با هم زندگی کردیم و با هم غصه خوردیم و با هم    خندیدم...     اکنون  یک سال است که هر روز من با برق چشمانت روشن میگردند و هر شب من با آرامشت آرام میگرد...     اکنون  یک سال است که خنده هایم با خنده هایت پیوند خورده و بی بهانه خندیدنهایت لبانم را میخنداند و دلم را میگشاید...     اکنون  ...
23 مرداد 1393
5568 11 18 ادامه مطلب

تمام هستیم تولدت مبارک

  دختر زیبایم ...     یک سال از 15 مرداد ماهی که مهرت در زندگیمان جاری شد میگذرد. یک سال سخت و شیرین که تک تک ثانیه هایش خاطرات بهترین روزهای زندگی من است . از اولین لبخند ، اولین نشستن ، اولین کلمات و شیطنتهایت که سرگرمی سکوت خانه مان است .     برای زندگیت بهترین روزها و برای خوشبختیت برترینها را آرزو دارم .     سالهای سال چراغ زندگیت نور باران     تولدت مبارک         ...
15 مرداد 1393

بهترین روزها

    همیشه این جمله را می دیدم که "برای مادرم که بهترین روزهای زندگیش را به پای من ریخت" اما با معجزه تولد تو باورم چیز دیگری است:     "برای دخترم که بهترین روزهای عمرم را رقم زد"                                       به راستی که بودنت بهترین روزهای زندگیم را برایم به ارمغان آورده است       ...
25 تير 1393

معامله خوب

  معامله خوبیست...   دستهای من نفسهای تو را آرام میکند و صدای نفسهای تو دستان مرا ...   شبها که سرت را روی دستهایم میگذاری تا بخواب روی ، دستان من آرامبخش جانت میشوند و کم کم صدای نفسهایت سمفونی آرام و پی در پی ای را مینوازند که آرامش بخش دستهای خسته ام میشوند و در آن لحظه با خود می اندیشم که چقدر برای آرامش به وجود هم نیازمندیم...   و شاید من و تو یک روح باشیم در دو بدن وگرنه چطور گرمای وجود کودکی 11 ماهه این چنین گرمم میکند و گرمای وجودم چطور آنقدر آرامش میکند تا بخواب رود ...     شکر پروردگار مهربانی که این عشق را آفرید . &nbs...
16 تير 1393

اولین مروارید

                                                                 یه دنیا تبریک و شادی برای تک  دخترم که سه شنبه هفته گذشته یعنی 93/4/10 شاهد رویش اولین مرواریدش بودیم پرنیا جونی الان دیگه 2 تا دندون از پایین داره         ...
14 تير 1393
1508 14 10 ادامه مطلب