پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

پرنیای مامان

آرام جانم

  آرام جانم ...   روزها را با شوق دیدار چشمان تو سر میکنم و شبها را به شوق باز شدن دوباره چشمان تو به دنیا روز میکنم .   و هر روز بیشتر عاشق آن چشمان نازنینت میشوم.                 دلبندم... وصف ناپذیر است زمانی که به چشمهایم مینگری و لبخند میزنی. یادم نمی آید که کسی اینگونه مرا نگاه کرده باشد و اینقدر عمیق با نگاهش با من سخن گفته باشد . سخنی به درازای یک عمر ...                 دنیای من ... چه پر شکوه است آن لحظه ...
4 تير 1393

میم ...

  دختر م ...   پرنیای قشنگ م ...   هستی م ...   حالا که به لطف دایمش میشود این " میم " نازنین و دوست داشتنی را کنار اسمت بنشانم و همه تعلقم را به تو و به روزگارت در همان یک حرف نابش خلاصه کنم , حس قریبی در وجودم میدود و مرا میرساند به مرزی که رهایی از سرزمینش ممکن نیست.     امان از این " میم " ی که همزمان محصورم میکند ،  محدودم میکند ، به اوجم میبرد و برمیگرداند ،     میشود تنها بهانه ز...
28 ارديبهشت 1393

روز مادر

    فرزند عزیزم پرنیا جان     در اولین سالی که به برکت وجودت مادر شدم میخواهم این دلنوشته را صادقانه تقدیمت کنم .امیدوارم تو نیز با فرزندان خود اینگونه رفتار کنی.......     فرزندم       از صمیم قلب میگویم که تازنده ام هیچ گاه در روز مادر انتظار هدیه یا سپاسی را از جانب فرزندم نخواهم داشت. هیچ گاه از عنوان مادری ام برای خواسته ای متوقعانه و یا رفتاری همراه با منت سوءاستفاده نخواهم کرد .       این را بدان از بابت شب بیداری هایی که در بالینت داشتم شیره جانی که با بی...
4 ارديبهشت 1393

مادر دختری

  وقتی بی هیچ دلیل و بهانه ای نگاهم میکنی و لبخند میزنی       چه خوش بحال دلم میشود     چه حظی میبرم من ...     وقتی تنها آغوش مادرانه ام آرامت میکند دلیل هستی ام را میفهمم .       وقتی شیره جانم را نوش میکنی برای بقا دلیل هستی ام را میفهمم .       وقتی خسته و کلافه ای و تنها آغوش من خستگیت را میزداید دلیل هستی ام را میفهمم .       میخواهم باشیم من و تو       باشیم و مادر دخترانگی هایمان هم باشد و لذت ببریم .   ...
28 فروردين 1393

نعمت

    نعمتهای آسمانی همیشه برف و باران و نور نیستند گاهی خداوند کسانی را بر ما نازل میکند   از جنس آسمان   به زلالی باران   به سفیدی برف و به روشنایی نور   شکر میکنم داشتنت را                     ...
13 اسفند 1392

دعا....

                                                               برایت دعا می کنم     دعا میکنم که هیچگاه چشمان تو را در انحصار قطره های اشک نبینم     دعا میکنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم     دعا میکنم  دستانت که وسعت آسمان و پاکی در...
9 اسفند 1392

خدایا شکرت

    دخترم الان که دارم برات مینویسم تو کنارم مثل یه فرشته آروم خوابیدی .     نمیدونم چرا یاد گذشته افتادم . یاد روزهای زیادی که در دلم آروم آروم رشد کردی و بالیدی .     احساس اولین روزهای مادری. اولین تکانهایت و خیلی اولین های دیگر که هیچ گاه فراموش نخواهد شد .     روزهایی که گذشت خوب بود با همه سختی هایش شیرین بود .     سر به روی شانه های مهربانی خدا گذاشته ام . دفتر سرنوشتت را خود مهربانش نوشته و من میدانم که بهترین را برایت و برایمان میخواهد . به مهربانی بی حدش که فکر میکنم آرامش عمیقی وجودم را میگیرد . &n...
7 اسفند 1392

برای دخترم...

    روزها و ساعتها رو به عشق بوی نفست طی میکنم     تک فرزندم     تو رو دوست دارم به خاطر پاکی ت ... به خاطر وجود لطیفت ... به خاطر لحظه های خاطره انگیزت .     خدا هدیه ای گرانبها بهم داده .     دخترم می دونم که همون خدایی که تو رو به من هدیه کرده قسم نامه ای از من گرفته . به پاس همون قسم نامه قول میدم شبی نباشه که از بوی نفست سیراب نشم و خدامو شکر نکنم .     قسم خوردم برایت بهترین مادر دنیا باشم . شک نکن     عشقم ... نفسم ... دردونه ام ... باز میگویم تو را دوست د...
7 اسفند 1392

مادرانه

      درست زمانی که بین همه اگرها و بایدها و چون و چراها مصمم میشوی بنشینی بر سر سجاده مهرش و از خدا نام مادر را التماس کنی آن زمان است که خدا نعمتش را .... منتش را ... بر سرت تمام کند و نام زیبای مادر را برازنده باقی اسمت کند قصه تنهایی روزهای زندگیت تمام میشود . یکی می آید که تو به لطف بودنش بهترین حس ها را تجربه می کنی و به ضمانتش وام مادرانه می گیری...   به همین تسهیل بی بدیل خودت به میل خودت خود را از دفتر اولویت ها داوطلبانه خط می زنی و یک نفر را مادرانگی می کنی تا انتهای زندگی .......             ...
6 بهمن 1392