میم ...
دخترم ...
پرنیای قشنگم ...
هستیم...
حالا که به لطف دایمش میشود این "میم" نازنین و دوست داشتنی را کنار اسمت بنشانم و همه تعلقم را به تو و به روزگارت در همان یک حرف نابش خلاصه کنم , حس قریبی در وجودم میدود و مرا میرساند به مرزی که رهایی از سرزمینش ممکن نیست.
امان از این "میم" ی که همزمان محصورم میکند ، محدودم میکند ، به اوجم میبرد و برمیگرداند ،
میشود تنها بهانه زندگی ، دلیلی برای ادامه بندگی ،
و مادرم میکند .
دخترم ... میخواهم که قولی بگیرم . لطفا ؛ یادت بماند ، از یاد نبری
همان "میم" وقتی کنار مادرانگیم برای تو مینشیند تنها یک خواسته دارد
همیشه و همیشه و همیشه
بی تعلق به رخدادی که برسد و بی ارتباط با اتفاق های نیامده
همان "میم" نشسته در اسمم ؛ دوستت خواهد داشت و آغوشش برای به بر کشیدنت باز خواهد ماند.
من را "مادرم" صدا بزن ... تا حس قشنگ مادر تو بودن و برای تو مادرانگی کردن ، شاکر بودنم به درگاهش را به کمال برساند.
ممنون دخترم