پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

پرنیای مامان

اصفهان (14 بهمن 94)

    گل دخترم ... پنجشنبه 14 بهمن با عمه نسرین و عمو حجت راهی اصفهان شدیم..           میدان امام                   اینم دختر نازم یه شب سرد کنار زاینده رود           اینجا هم باغ پرندگان اصفهان که بسیار دیدنی بود و از اونجایی که پرنده ها رو دوست داری حسابی بازی کردی و بهت خوش گذشت           روستاهای قدیمی اصفهان در ابعاد کوچیک که داخل همون باغ ساخته بودن   &nbs...
28 بهمن 1394

یلدا

دختر نازم     سومین پاییز زندگی ات را پشت سر گذاشتی  و امسال نیز همانند دو سال گذشته با حضور شیرینت   و نگاه پر مهرت شب سیاه ما را لبریز از نور عشق کردی .     دردانه زیبایم   آرزو دارم ناخواسته به دست آوری آنچه را که خواسته ات است و شگفت زده با خود بیاندیشی   آیا کسی برایم این چنین آرزو کرده بود ؟؟   آن روز بدان که در چنین روزی پدر و مادرت این چنین آرزویی برایت کرده اند..........                     ...
1 دی 1394

این روزها ...

  گل من ... پرنیای نازنینم ...        اگر بخوام از تغییرات تو بنویسم باید به سرعت از کنار کلمه ها- جمله ها و حتی شعر ها و آوازها بگذرم، چرا که به سرعت باد همه  اون ها رو یاد گرفتی و الان دیگه تقریبا کاربرد هر کلمه ای رو میدونی .       خیلی دلم میخواد برات بنویسم. از همه شیرین کاریهات؛ گریه هات؛ خنده هات ؛رقصیدن هات .     از همه لحظاتی که با هم هستیم و از تک تک شادیهایی که با هم داریم.       دلم میخواد تک تک خنده های تو رو ثبت کنم.     دلم میخواد بن...
11 آذر 1394

دلنوشته...

وقتی از تمام روزهای تکراری زندگی خسته میشوم، تنها یک لبخند تو ،  یا حتی نه، یک گریه معصومانه ات کافی است تا دوباره امید در من زنده شود.     بزرگ تر که شوی خوبتر خواهی فهمید که برای هر انسانی حتی اگر مادر باشد، روزهای بی روح و بی حوصله ای هست که شاید حضور فرشته ای چون تو، نگذارد مادر از پا درآید...     امیدم! نور دیدگانم !   با وجودت شاد و خرسندم و دست مریزاد بر خالق توانایت که تو را زیباترین موجود خلق کرد تا زیبایی های زندگی ام را مدیونت باشم.                       ...
11 آذر 1394

شمال.....

  بابلسر 2 مهر 94   نازنین دخترم .... عید غدیر امسال که مصادف شده بود با تعطیلات آخر هفته بدون برنامه قبلی با مامان جون و بابا جون و خاله راهی شمال شدیم . این که تمام مسیر میگفتی بیریم دریا بماند وقتی که رسیدیم دوست نداشتی از دریا دور شیم به خاطر همین دو روز از سفرمون رو کنار دریا بودیم     عکس های دردانه در ادامه مطلب                بفرمایید ادامه مطلب                      ...
11 آبان 1394

گوهر نایاب من ...

  دخترم! شیرین زبانم! اینقدر مشغولم به با تو بودن که هیچ کاری را زیباتر از تو نمیدانم.  بدان که هر لحظه از با تو بودنم مسرور مسروم. گویی که روی ابرها هستم! اینقدر پر احساسم برای دستان کوچکت، که هیچ کاغذی را اندازه نوشتن نمی یابم. همینکه با تو قدم برمیدارم و تو دستان مرا میگیری، رویای پرواز کودکی ام را به خاطر می آورم.                     تو برایم لذت همان میوه های نوبرانه ای. تو ستاره ناهید کودکی های منی که  آرزوهایم را می دانست . تو شوق گرفتن نمره بیست با ام...
1 مهر 1394

بای بای پوشک

  پرنیای عزیز دوست داشتنی ما بالاخره با مقوله ی "دستشویی" هم کنار اومد و دو هفته ای میشه که به قصه ی دو سال و یک ماهه ی پوشک پایان داده و از 14 شهریور دیگه پوشک نشده .     خدا رو شکر که ماجرای پوشک به خیر و خوشی تموم شد . برخلاف اون چیزی که فکر میکردم پرنیا خیلی زود (یک روزه ) کنترل ادرار و مدفوعشو به دست آورد .     این هم فصلی دیگه از زندگی پرنیای عزیز ماست .       پی نوشت : پرنیا هم از این بابت خیلی خوشحاله و به هر کس که میرسه میگه ( من جیش دشویی بدو دست )       ...
1 مهر 1394