تولد 1 سالگی
پرنیای من دختر عزیزم از روزی که با وجود عزیزت آشیانه قلبهایمان را روشن کردی، دقیقا یک سال میگذرد... یک سال بعد از نه ماهی که با هم زندگی کردیم و با هم غصه خوردیم و با هم خندیدم... اکنون یک سال است که هر روز من با برق چشمانت روشن میگردند و هر شب من با آرامشت آرام میگرد... اکنون یک سال است که خنده هایم با خنده هایت پیوند خورده و بی بهانه خندیدنهایت لبانم را میخنداند و دلم را میگشاید... اکنون ...
نویسنده :
مامان پرنیا
14:09