پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

پرنیای مامان

تمام هستیم تولدت مبارک

  دختر زیبایم ...     یک سال از 15 مرداد ماهی که مهرت در زندگیمان جاری شد میگذرد. یک سال سخت و شیرین که تک تک ثانیه هایش خاطرات بهترین روزهای زندگی من است . از اولین لبخند ، اولین نشستن ، اولین کلمات و شیطنتهایت که سرگرمی سکوت خانه مان است .     برای زندگیت بهترین روزها و برای خوشبختیت برترینها را آرزو دارم .     سالهای سال چراغ زندگیت نور باران     تولدت مبارک         ...
15 مرداد 1393

بهترین روزها

    همیشه این جمله را می دیدم که "برای مادرم که بهترین روزهای زندگیش را به پای من ریخت" اما با معجزه تولد تو باورم چیز دیگری است:     "برای دخترم که بهترین روزهای عمرم را رقم زد"                                       به راستی که بودنت بهترین روزهای زندگیم را برایم به ارمغان آورده است       ...
25 تير 1393

معامله خوب

  معامله خوبیست...   دستهای من نفسهای تو را آرام میکند و صدای نفسهای تو دستان مرا ...   شبها که سرت را روی دستهایم میگذاری تا بخواب روی ، دستان من آرامبخش جانت میشوند و کم کم صدای نفسهایت سمفونی آرام و پی در پی ای را مینوازند که آرامش بخش دستهای خسته ام میشوند و در آن لحظه با خود می اندیشم که چقدر برای آرامش به وجود هم نیازمندیم...   و شاید من و تو یک روح باشیم در دو بدن وگرنه چطور گرمای وجود کودکی 11 ماهه این چنین گرمم میکند و گرمای وجودم چطور آنقدر آرامش میکند تا بخواب رود ...     شکر پروردگار مهربانی که این عشق را آفرید . &nbs...
16 تير 1393

اولین مروارید

                                                                 یه دنیا تبریک و شادی برای تک  دخترم که سه شنبه هفته گذشته یعنی 93/4/10 شاهد رویش اولین مرواریدش بودیم پرنیا جونی الان دیگه 2 تا دندون از پایین داره         ...
14 تير 1393
1508 14 10 ادامه مطلب

رامسر 93

  عکسای عروسکم کنار دریا ...                                   دخترم  ما پنجشنبه  93/4/5 یه مسافرت 2روزه به شهر رامسر داشتیم . تو هم برای اولین بار دریا رو دیدی .   از اونجایی که عاشق آب بازی هستی حاضر نبودی از دریا بیای بیرون و حسابی با بابایی بازی کردی .   ولی خوشحالیت فقط زمانی بود که تو آب بودی و بقیه روز یه کم بهونه گرفتی و اذیت کردی .   ولی با این حال خیلی خوش گذشت . &nbs...
9 تير 1393
1140 17 15 ادامه مطلب

آرام جانم

  آرام جانم ...   روزها را با شوق دیدار چشمان تو سر میکنم و شبها را به شوق باز شدن دوباره چشمان تو به دنیا روز میکنم .   و هر روز بیشتر عاشق آن چشمان نازنینت میشوم.                 دلبندم... وصف ناپذیر است زمانی که به چشمهایم مینگری و لبخند میزنی. یادم نمی آید که کسی اینگونه مرا نگاه کرده باشد و اینقدر عمیق با نگاهش با من سخن گفته باشد . سخنی به درازای یک عمر ...                 دنیای من ... چه پر شکوه است آن لحظه ...
4 تير 1393

عروسی

  گل مامان جمعه عروسی پسر عموم بود که حسابی بهمون خوش گذشت . تا یکی دو ماه پیش تو این جور مراسم شلوغ کلافه میشدی و یه کم اذیت میکردی . ولی اون شب حسابی خوشحال بودی و فقط دست زدی و نانای کردی .       پرنیا خانوم کنار سام کوچولو و آقا پارسا               عاشقتم دخترم....       ...
27 خرداد 1393

اینجا همه چی در همه

دردونه مامان بالاخره امروز فرصت کردم عکساتو بذارم     این عکسو یه روز که رفته بودیم پارک ازت گرفتم           گوشواره جدید پرنیا (قرار بود گوشوارهاتو تا 4 هفته در نیاریم ولی بعد 2هفته به النگوی من گیر کرد و از گوشت دراومد. الهی بمیرم کلی خون اومد و گریه کردی . ما هم مجبور شدیم زودتر از موقع گوشواره های طلاتو گوشت کنیم)           این عکس تقریبا واسه یه هفته پیش تازه یاد گرفته بودی یه کم بلند شی که در حال شیطونی کردن ازت گرفتم           ...
15 خرداد 1393

میم ...

  دختر م ...   پرنیای قشنگ م ...   هستی م ...   حالا که به لطف دایمش میشود این " میم " نازنین و دوست داشتنی را کنار اسمت بنشانم و همه تعلقم را به تو و به روزگارت در همان یک حرف نابش خلاصه کنم , حس قریبی در وجودم میدود و مرا میرساند به مرزی که رهایی از سرزمینش ممکن نیست.     امان از این " میم " ی که همزمان محصورم میکند ،  محدودم میکند ، به اوجم میبرد و برمیگرداند ،     میشود تنها بهانه ز...
28 ارديبهشت 1393